نفس بابا لوس بابا
دختر که باشی نفس بابایی لوس بابایی عزیز دردونه بابایی حتی اگر بهت نگه دستت رو میذاره روی چشماشو میگه : این تویی که به چشمای من سوی دیدن میدی ... خلاصه دختر یک کلام ختم کلام نفس باباست ...
نویسنده :
نفس
14:20
اولین نشست نفس روی چمن
امروز از محل کار که برگشتم نفس و برداشتیم و بردیمش پارک (آرمین اونجا بود). خواستیم از نفس چند تا عکس بگیریم مگه میذاشت همش سبزه و چمن و گل و هر چی که رو زمین بود رو میبرد به سمت دهنش و خلاصه نذاشت یه عکس درست حسابی ازش بگیریم . آرمینم که دوست داشت با کتاب چوبی نفس بازی کنه ، نفسم نمی داد .هی این گریه میکرد هی اون . البته ایلیا دوست آرمینم اونجا بود .ما نهار و خوردیمو از اونا خداحافظی کردیم . عصری با خودم یه مهمون بردم خونه (ص) ، از اونجا هم رفتیم نمایشگاه ، نفس چقدر سنگین میشه وقتی خوابش می بره . نمی دونم کی یکی بهش یه شکلات داد اونم شکلات رو ، نه ببخشیدکاغذ شکلات رو چنان خورده بود که رنگش لب و لوچشو سیاه کرده بود. شکلات و...
نویسنده :
نفس
18:45
نفسمی رازمی نیازمی
نفس اومد ..... ١٠روز زودتر از اونیکه فکر میکردیم ،... ...
نویسنده :
نفس
18:19